گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

رد پای آب


شاید "صدای پای آب"

همان صدای عشق است...

پس از سیل زمستانی


چه اتفاقی افتاده!؟

واقعا !؟



زندگی زیباست

زندگی فرصت پرواز بلند است

قصه این است که چه اندازه کبوتر باشی


...

 

زندگی

پر و بالی دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

چه حرفی می تواند وجود داشته باشد...

پاسخ دکتر شیری:

...

نکته بعدی عبارت است از نوشته ات که به قسمت و حکمت خداوند معتقدی؛ این را کپی کردی از حرفهای مادربزرگی کسی یا خودت با بررسی فلسفی و برهانی به آن رسیدی؟ من حس میکنم برداشت تو اینست که در انتخاب یار عاطفی یک جبریتی وجود دارد که دو خطا رخ میدهد :


ندانستن اینکه خداوند اراده ما را در طول اراده خودش قرار داده یعنی خدا اراده کرده انسانها برای عمده زندگی خود ( ازدواج / عاشقی/ فرزند دار شدن/ اشتغال/ مهاجرت ) تصمیم بگیرند .


دوم اینکه سهم خودت را در ساختن زندگیت انکار کردی. مثل اینکه الان باید تعقل کنی که پسر ۳۸ ساله چه فضای مشترکی با دختری ۲۰ ساله میتونه داشته باشه ؟ جایی که باید خودت شوت بزنی ، منتظر هیچ خدایی نباش زیرا خدای واحد نظرش بر شوت بنده اش است !


__________________

منبع وبسایت دکتر شیری

بزرگترین عدد اول تا کنون


بزرگترین عدد اول شناخته شده تا کنون که به فرم توانی از 2، منهای یک است، با 17,425,170 رقم!!! کشف شد. این عدد با دست به دست هم دادن تعداد زیادی کامپیوتر در سرتاسر جهان و با رهبری یک استاد دانشگاه انجام شده است. این شکل عدد اول، به عدد اول مرسن معروف است و عدد فعلی، 2 به توان 57885161، منهای یک است.

با توجه به این که جایزه عدد اول یک میلیون و ده میلیون رقمی قبلا پرداخت شده است. هنوز فاصله است تا عدد اول صدهزار رقمی و یک میلیون رقمی که هرکدام به ترتیب، 150000 و 250000 دلار جایزه دارند که جایزه Electronic Frontier Foundation است.


_______________________

منبع: Cnet

سفر نوشت...

ساعت نزدیک 6 بود که راننده توقف کرد برای نماز، یعنی گفت نماز، مجموعا سه - چهار نفر پیاده شدند که نزدیک بود یکیشون هم جا بمونه! خود جناب درویش (راننده) هم نماز را بی خیال شد!!! وقتی هم اون بنده خدای به جامونده، سوار شد راننده چنان فرمانی داد که ماشین چپ و راست شد و اون بنده خدا افتاد روی سر سایر مسافرین...

نزدیک دو ساعتی در ترافیک معطل شدیم، عجب ترافیکی داره تهران، خدا به داد ساکنانش برسه!

و تاکسی گرفتم چون بار نسبتا سنگینی داشتم از آرژانتین تا مصلی، پول خون یک آدم را ازم گرفت برای پنج دقیقه راه... هفت هزار تومن. حالا مملکت قانون نداره، شما انصافت کجا رفته! صبح هم یک کارتون داشتم راننده اتوبوس به عنوان بار اضافی پنج هزار گرفت! می خواستم بگم من با این هیکل لاغر اگر چاق و چله بودم، ده برابر این وزن را مفتی آورده بودم تیو اتوبوس. عجب مملکتی شده...

توی اتوبوس خوابیدن هم انصافا مصیبتی است! دو - سه ساعت یشتر نشد یه نیمچه چرتی بزنم بعلاوه گردن درد...

و الان نشستم و به مستمعان و تماشاگران گاه به گاه توضیح میدم، جالب هست اختراعات ماشین بی نهایت و نقض کننده های قوانین ترمودینامیک هم در نمایشگاه پذیرش شدند. یکیشون کنار دست بنده است که مدعی هست از نیروی جاذبه برق تولید می کنه!!! و هرکی رد میشه، می پرسه این سیستم چطوری کار می کنه و نمی بینه که روی میز، شیرگاز و برنر هیتر و ... هست!!! اداره ثبت اختراعات امریکا سال هاست که ماشین های بی نهایت را ثبت نمی کنه ولی اینجا ظاهرا قانونی نداره...

کم کم داره ظهر میشه و اون تغذیه اندک توی اتوبوس هم دیگه تماما سوخته و تموم شده، بریم کم کم سراغ ناهار.