گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

آخرهای سفر

الان نشسته ام باز همان جایی که چهار روز پیش بودم. مرقد امام، توی ماشین و لپ تاپ جلوی دستم، چقدر امروز راه چالوس و ترافیک عجیبش خسته مان کرد. آخر مسیر ترافیک سنگینی بود و همه خسته ومستاصل شده بودند، دیگر حتی به شک افتادیم که ادامه راه را برای فردا بگذاریم و جایی بین راه و در چادر شب را سحر کنیم که، پلیس، رسید، آژیرکشان و دست تکان میداد به سمت دیگر جاده، یعنی جاده یکطرفه شده... و ناگهان پاها رفت روی پدال های گاز و سرعت خودروها از 80 فزون شد... فکر می کردم شاید جاده زندگی هم همین گونه باشد. بعضی وقت ها در عین ناامیدی و بن بست، ناگهان راهی گشوده شود...

ساعت حدود 9:30 رسیدیم و من الان نمازم را خوندم و برگشتم و می نویسم...

و در نماز ناقص و ناچیزم، بسیار دعا کردم برای آن که می داند...

صدای جیرجیرک ها با صدای بچه هایی که دارند دلخوشانه بازی می کنند درهم آمیخته ... نمی دانم چرا آدم بزرگ ها صدایی ندارند!؟

ایمیل وارده: "لبخند بزن"

یکی از دوستام توی دانشگاه عاشق یه دختره شده بود که کاپشن آبی میپوشید ...
هوا گرم شده بود دختره بعد از عید اون کاپشنو دیگه نپوشید
دوستم گمش کرد!!!


یه خانوم همسایه داریم که هر وقت میخواد پارک دوبل کنه
من با نیم کیلو تخمه میشینم تو تراس نیگاش میکنم ...
اصن یه وضعیه هااااااااا

به عشق در نگاه اول اعتقاد داری ؟ یا دوباره از جلوت رد شم ؟

یکی از سوالاتی که ذهن منو درگیر کرده
اینه که این آتشنشان های محترم ،
چرا همون طبقه ی اول نمی شینن
که وقتی میخوان برن ماموریت مجبور نشن
از اون میله ها سر بخورن بیان پایین؟!


گرگه در خونه بزبزقندی رو میزنه ؟
شنگول میگه : کیه ؟
گرگه میگه : منم آقا گرگه …
شنگول و منگول و حبه انگور تحت تاثیر صداقتش قرار میگیرن و درو باز میکنن …

میگن واسه کسی بمیر که برات تب کنه ،
الان یه نمه تب دارم ، برنامت چیه ؟


دو تا جمله خفن دارم نه حسین پناهی گردن میگیره
نه دکتر شریعتی! 
موندم چیکارش بکنم‎‏؟؟؟

اگه یه روز صبح خیلی خوشحال از خواب بلند شدی و دیدی
نه غمی ، نه زنی ، نه شوهری ، نه بدهی ،نه دردی !
بدون دیشب تو خواب مردی !
روحت شاد و یادت گرامی !






ساقیا آمدن عید مبارک بادت...

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

...

______________________

عید بر شما مبارک باد

گل سپید...

سپیدی همیشه رنگ معصومانه و زیباییست...

صدای دریا

بالاخره سرعت اینترنت کمی اومد سرجاش و تونستم فایل را آپلود کنم، امیدوارم کیفیتش خوب شده باشه

http://wikisend.com/download/341864/darya.mp3

دریا و دلتنگی...

بشینی توی بالکن

ساحل و آدم هاش را تماشا کنی، چقدر  هم شادند... 

خوش به حالشون!

توی طبقه سوم ساحل و آدم هاش خیلی خوب از این بالا مشخص اند و چشم انداز تاریک دریا که پوچی را به یاد آدم میاره!

همه خوابیدن... نمی فهمم، دیشب که کلی خوابیدند، توی ماشین که خواب بودن و من رانندگی کردم، ظهر هم که خوابیدند، الان هم که چه زود خوابیدند... پس کی بیدارند!؟

احساس خستگی هست اما حس خوابیدن نیست! اصلا اگر می شد نخوابید چقدر خوب بود، لحظات خواب آدم فکرش در اختیار خودش نیست، لحظات بغرنجیه.

رفتیم امشب رستوران با یکی از این کنسرت های نه چندان جالب! و یه پیتزایی که اون هم نرفت پایین! بلند شدم رفتم با پسر عمو یه نگاهی به مغازه ها انداختیم، یه فروشگاه لباس بود، شال های قرمزش  خیلی زیبا بود نظرم را جلب کرد و خاطره...

یه دلستر خریدیم و برگشتیم منزل...

قبلش رفتم یه قدمی لب ساحل زدم تنهایی، کمی نشستم، یادم اومد پارسال آرزو می کردم کسی که ... همین فکرهای احمقانه همیشگی! و اندوهی که همین طورش هم از صدای دریا می باره، وقتی بخوای بغض کنی که دیگه... یک دقیقه از صدای دریا را ضبط کردم و آپلود خواهم کرد همینجا.

راستی چقدر جاده چالوس ترافیک بود، هشت ساعت توی راه، فقط 150 کیلومتر، تا قبل از کندوان ترافیک بود بعدش راه باز بود و با سرعت بالا اومدیم، این هم از معجزات تونل!

هوای امروز آفتابی و شرجی و گرم بود غروب بهتر شد و الان خیی مطبوع تر شده خلق الله تازه به جنب و جوش افتادند و خانوادگی زیختند توی دریا!

خب دیگه پرحرفی کافیه... 


تنهایی شب...

بعد از سه ساعت خواب بریده بریده همراه با صدای گریه بچه و ...

خواب را به گوشه ای نهادم

نشستم در تنهایی

و نمی دونم چرا چشمم تر شد؟

...