گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

یه وقتایی

یه وقت هایی هست...

رسما احساس افسردگی وجود آدم را می گیره

هیچ چیزی براش شادی آور نیست

هیچ چیز خلا ذهن و وجودش را پر نمی کنه

نه موسیقی، نه فیلم، نه گردش، نه...

هیچ چیز معنی آرامش نداره

آدم احساس می کنه یک تکه اضافی از حیات بشریه که هدف و کارکردش را از دست داده

همه چیز پر از تکراره

همه جا واژه های خسته کننده در نوسانه

یک کسی هست، که باید باشه اما نیست

چیزی که باید باشه اما نیست

برآورد کردم در وجود خودم، وقتی چند مدتی تلاش می کنم و آخرش بی نتیجه میشه

میرسم به یاس، بار زندگی سنگین میشه و دنیا روی کج و ناخوشش را نشون میده

این مواقع باید کمی گذروند، به هر ترتیبی

بعد دوباره انرژی میاد سراغ آدم

دوباره نیرویی جمع میشه در درونش

و باز هم تلاش

...