گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

فکر...

بعضی وقت ها می شینم، فکر می کنم چی بنویسم و از چی بنویسم...

مثلا گاهی فکر می کنم به عدالت و می بینم عدالت چه چشم انداز دور از دسترسیه... بعد دیگه بی خیالش می شم!

بعضی وقت ها هم به آینده فکر می کنم، به کار و تحصیل و ... باز هم همه جا تاریک و مبهمه! پس بی خیالش می شم!

گویا بهتره در حال زندگی کرد و زیاد غم فردا و دیروز و کائنات و ابناء بشر را نخورد به امید روزهای بهتر، اتفاقا همین اندیشه ظهور هم چندان از همین تفکر دور نیست، انسان هایی که همواره در رنج عذاب بوده اند در طول تاریخ البته حق دارند منتظر منجی باشند و امیدوارم روزی منجی های موعود فرابرسند، اگر از ما هم عمری باشد. بماند که این منجی ظاهرا همه کارهایش محدود به همین خاورمیانه است...

بگذریم

فعلا، خیالم به عشق خوش است و بس...

ایمیل وارده، دست نوازش...

در یک کلاس بعدازظهر در دانشگاه استنفورد، آخرین سخنرانی در مورد ارتباط ذهن و بدن بود، بررسی تأثیر استرس و اضطراب بر بدن انسان.
سخنران جلسه (رییس بخش روانشناسی دانشگاه) در حین صحبت­هایش به این موضوع پرداخت که:
یکی از بهترین کارهایی که یک مرد می تواند برای سلامتی اش انجام دهد، ازدواج کردن با یک زن است!
در حالی که یکی از بهترین کارهایی که یک زن می تواند در این راه انجام دهد، تقویت روابطش با دوستان هم جنس اش است.
همه خندیدند، اما او کاملا جدی بود.
زنان به طرز متفاوتی با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و یک سیستم حمایتی فراهم می آورند که استرس و دشواری های زندگی را با یکدیگر تقسیم کرده و از شدت آن می کاهند. به لجاظ روانشناختی، این کیفیت که به «وقت گذرانی با دوستان مؤنث» تعبیر می شود، به تولید سروتونین بیشتری در بدن کمک می کند؛ نوعی انتقال دهنده عصبی که با افسردگی مقابله می کند و در بدن احساس سرزندگی و نشاط به وجود می آورد.
زنان احساسات شان را با یکدیگر در میان می گذارند، در حالی که مردان اغلب، روابطشان را بر مبنای کار و فعالیتشان شکل می دهند. آنها به ندرت با رفقایشان در مورد اینکه راجع به مسایل جدی و روزمره چه احساسی دارند و یا زندگی خصوصی شان چطور پیش می رود، حرف می زنند.
بله، آنها در مورد کار، ماشین، ماهیگیری، شکار، گلف (و فوتبال!) حرف می زنند، ولی در مورد احساساتشان؟ بعید است!
با زنان اما اغلب چنین کاری میسر است. ما از اعماق روحمان با خواهرانمان و مادرانمان، سهیم می شویم و بدیهی است که این برای سلامتی ما مفید است. وقت گذراندن با دوستان به اندازه ورزش، پیاده روی و بدنسازی برای سلامت عمومی بدن اهمیت دارد.
 تصور می کنیم زمانی را که برای ورزش کردن صرف می کنیم، فعالیت مفیدی برای سلامتی جسممان انجام می دهیم، اما زمانی را که با دوستانمان صرف می کنیم، وقت تلف کردن به حساب می آوریم که می توانستیم آن را به کار مفیدتری اختصاص دهیم؛ مسلما اینطور نیست. در واقع، نداشتن یا از دست دادن روابط صمیمانه با انسان های دیگر، به اندازه سیگارکشیدن و دخانیات، برای سلامتی جسمی شما خطرناک است!بنابراین هر زمان که شما با یک دوست مؤنث، در مورد چیزهای بی اهمیت و روزمره زندگی حرف می زنید، در واقع بر سر خود، دست نوازش می کشید! و باید به خودتان تبریک بگویید که کار مفیدی در راستای سلامت جسم و روحتان انجام می دهید! ما به راستی بسیار بسیار خوشبختیم!
...

بارش نور

خلوت رویایی...

معرفی یک افزونه جالب فایرفاکس

افزونه tab stacking

حتما تجربه مواردی را دارید که تعداد زیادی tab به طور همزمان در یک گروه tab باز باشد و پهنای عنوان tabها به تدریج کمتر می شود تا زمانی که در کنار tabها دو فلش ظاهر می شود و تعدادی از tabها مخفی می گردند در این حالت اگر افزونه tab stacking را نصب کرده باشید، به جای کم شدن عرض نوار عنوان tabها، tabهایی که از tab فعال و در حال مشاهده قرار دارند، بسیار کوچک شده و هیچ tabای مخفی نمی شود. و برای مثال اگر افزونه tab scope را داشته باشید با قرار دادن نشانگر ماوس بر روی tab مروبطه، پیش نمایش آن tab نمایش داده می شود. در این حالت دسترسی سریع به تمامی tabها نیز میسر خواهد بود.

این افزونه همچنین در بخش تنظیماتش، امکان تنظیم حداقل و حداکثر عرض tab ها را نیز در حالت های مختلف امکان پذیر می کند.

عشق و گرفتاری!

" من ختم می کنم به این نکته که این هم یکی از گرفتاری های جامعه ماست که هنوز نفهمیدیم که خاک سعدی شیراز کجاست، پا میشیم میریم شیراز! ما هنوز قبول نکردیم که این بدن کاره ای نیست و اونی که عاشق میشه میره به یه عالم دیگه ای و عشق جاودانه است..."

"عشق به خوبی، گرفتاری هم داره. گرفتاری هاش چیزایی هست که نمیذاره ما به اون ها برسیم..."

" البته اون سیر ظاهری هم در برخی افراد یه احوالی ایجاد می کنه ولی تصورات نباید از ذهن ما بیاد که فکر کنیم اونو اونجا میشه دید! اون رو شما همه جا می تونید، هرکجا که شما دلتون با اون پیوند برقرار بکنه و معرفتی از او پیدا بکنید و دلتون پر بزنه برای او، اون میاد پیش شما..."

"یکی می گفت من عاشق خدا هستم، نمیاد خدا! گفتم نیستی هنوز، اگه باشی خداوند منتظره یکی دلش پر بزنه، فورا میاد. اینقدر هم دلش نازکه خداوند، به محض این که ببینه که تو داری غصه می خوری و میگی من در فراغ تو هستم و تو کجایی، همون موقع میاد. اصلا همون فراغ را او فرستاده قبلا که تو احساس بکنی. وگرنه تو که احساس فراغ اون رو نمی کردی. اگه دیدی دلت تنگ شده برای خدا بدون که اونجاست، بدون که اومده..."


الهی قمشه ای/ نظر درباره زیارت و ... (دانلود)

سرگرمی

تشریف ببرید در گوگل، کلمات زیر را جستجو کنید...

zerg rush

قوانین طبیعی

۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.

۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی‌ ندارد.

۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر lمشکلی است؛ به زمان کمی‌ فرصت دهید.

۴. کسی‌ دلیل و مسئول خوشبختی‌ شما نیست؛ خودتان مسئولید.

۵. زندگی‌ خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی‌ آنها برای چه و چگونه است.

۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی‌ چیز‌ها را ندانیم.

۷. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید.

سحرگاهان...

چندتا تی شرت و پیراهن توی کیف سامسونت؛ لپتاپ و خط ایرانسل و ترانس مسافرتی و کمی خوراکی و زیر انداز...

اثاثیه را که شب گذاشتم توی ماشین، تازه اول بی خوابی و فکر بود! به هر ترتیبی خودم را خواب کردم تا بتونم صبح زود بیدار بشم؛

3 بعد از نیمه شب بود؛ موبایل زنگ زد. ساعت رو کم کنی خروس ها بود و سر و صدایی که چهارگوشه محله را برداشته بود! بلند شدم، وضو گرفتم، صورتم را اصلاح کردم و آماده حرکت شدم، لوازم را چک کردم. همه چیز قبلا در کیف گذاشته شده بود و آماده. فقط پنیر بود و نان که در یخچال بود همون موقع گذاشتم در زنبیل...

ساعت 4 بود که نشستم توی ماشین و استارت زدم. بسم الله گفتم و راه افتادم. کسی توی جاده ها نبود و جون میداد برای گاز دادن! و البته من هم گاز ندادم مثل همیشه با آرامش رانندگی کردم و مخصوصا که ترافیک نبود و با خیال راحت می رفتم، عجب حالی دارند این سران کشورها که براشون راه را قرق می کنند! و البته توی جاده های خلوت دزدها هم ممکنه جلوی آدم را بگیرند که باکی نیست...

به سه راه ... که رسیدم، یه نفر وسط خیابون جلوی ماشین دست تکون میداد، حدود پنجاه سالش بود، سوارش کردم. اصولا اگر جایی بدونم مسیر تاکسی و ... نیست تا حد امکان مسافر های توی راه را سوار می کنم.

از تیپ آدم های کنجکاو بود، سلام تموم نشده مقصد را پرسید، گفتم میرم سمت بزرگمهر، ظاهرا مسیرش می خورد، خیلی هم خوب و به خوش شانسی! شروع کرد پرسیدن از این که کجایی هستی و... جوابی ندادم، گفتم همین حوالی؛ دوباره پرسید و با سوال های دیگه ای مخلوط کرد؛ خوشم نیومد، احساس خوبی نداشتم از این کنجکاویش! رادیو روشن بود و قرآن قبل از اذان را پخش می کرد؛ خیلی زیبا و دلنشین بود، محو صداش شدم. خیلی وقت بود این طوری به قرآن گوش نداده بودم مگر صدای قرآن قبل از اذان که از مسجد پخش میشد و توفیق اجباری بود. اما این از نزدیک بود و با طنینی خاص و گیرا، سکوت کردم و دیگه جواب ندادم. کمی پرسید و بعد گفت "ببخشید جوون ناراحتت کردم" و سکوت حاکم شد و طنین قرآنی روح بخش در تاریکی و خلوت ملکوتی سحرگاهان...