گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

خاطرات و خطرات 1

گلاب به روتون رفته بودم دستشویی توی یکی از این پارک های کف اصفهان، البته کنار رودخونه؛ شب بود و سرد بود و هوا تاریک و پرنده جایی پر نمی زد، بعد فکر کردم الان کارگر پارک بیاد تو اون خلوتی، آروم در را ببنده و وبره...! البته تری نداره، موبایل هست و زنگ می زنم ...

اما یاد دوران کودکی افتادم و قبرستان مبارک ولایتمان که دستشویی داشت، که البته بیشتر شبیه این دخمه های ماقبل تاریخ بود! نمی دونم چرا همیشه می ترسیدم که مبادا وقتی میرم دستشویی، یه نفر بیاد و در را قفل کنه و بره! و از همین ترس سختی ها که نکشیدم...؛ یا اطراف مرده شور خونه، برام خیلی مرموز و ترسناک بود و تصویر درونش برام محیطی ترسناک و پر رمز و راز بود و البته سال ها بعد که دیدم درونش را چندان ترسی نداشت! بلکم دیدنی هم بود!!! الان که فکر می کنم، بعضی از ترس های زندگی هم همین سیستم هست آدم ذاتا خطرپذیر و ترسو آفریده شده، چون جسما شکارچی نیست و بیشتر استعداد شکار شدن داره تا شکار کردن بنابراین در طول زمان در ذاتش ترس شکل گرفته و الان هم که خود انسان ها بزرگترین شکارچی و دشمن نوع خودشون هستند... و در اینجا بس که بچه ها صدا کردند، رشته کلام از دستم رفت، نتیجه گیری داستان باشه با شما...

راستی به ترس از تاریکی هم فکر کردید، نمی دونم چرا بچه که بودم اینقدر از تاریکی می ترسیدم و الان ترسی از تنهایی و تاریکی ندارم!؟ شاید اثر زود باوری و داستان هایی بوده که می خوندم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد