گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

سرگرمی

تشریف ببرید در گوگل، کلمات زیر را جستجو کنید...

zerg rush

قوانین طبیعی

۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.

۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی‌ ندارد.

۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر lمشکلی است؛ به زمان کمی‌ فرصت دهید.

۴. کسی‌ دلیل و مسئول خوشبختی‌ شما نیست؛ خودتان مسئولید.

۵. زندگی‌ خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی‌ آنها برای چه و چگونه است.

۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی‌ چیز‌ها را ندانیم.

۷. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید.

سحرگاهان...

چندتا تی شرت و پیراهن توی کیف سامسونت؛ لپتاپ و خط ایرانسل و ترانس مسافرتی و کمی خوراکی و زیر انداز...

اثاثیه را که شب گذاشتم توی ماشین، تازه اول بی خوابی و فکر بود! به هر ترتیبی خودم را خواب کردم تا بتونم صبح زود بیدار بشم؛

3 بعد از نیمه شب بود؛ موبایل زنگ زد. ساعت رو کم کنی خروس ها بود و سر و صدایی که چهارگوشه محله را برداشته بود! بلند شدم، وضو گرفتم، صورتم را اصلاح کردم و آماده حرکت شدم، لوازم را چک کردم. همه چیز قبلا در کیف گذاشته شده بود و آماده. فقط پنیر بود و نان که در یخچال بود همون موقع گذاشتم در زنبیل...

ساعت 4 بود که نشستم توی ماشین و استارت زدم. بسم الله گفتم و راه افتادم. کسی توی جاده ها نبود و جون میداد برای گاز دادن! و البته من هم گاز ندادم مثل همیشه با آرامش رانندگی کردم و مخصوصا که ترافیک نبود و با خیال راحت می رفتم، عجب حالی دارند این سران کشورها که براشون راه را قرق می کنند! و البته توی جاده های خلوت دزدها هم ممکنه جلوی آدم را بگیرند که باکی نیست...

به سه راه ... که رسیدم، یه نفر وسط خیابون جلوی ماشین دست تکون میداد، حدود پنجاه سالش بود، سوارش کردم. اصولا اگر جایی بدونم مسیر تاکسی و ... نیست تا حد امکان مسافر های توی راه را سوار می کنم.

از تیپ آدم های کنجکاو بود، سلام تموم نشده مقصد را پرسید، گفتم میرم سمت بزرگمهر، ظاهرا مسیرش می خورد، خیلی هم خوب و به خوش شانسی! شروع کرد پرسیدن از این که کجایی هستی و... جوابی ندادم، گفتم همین حوالی؛ دوباره پرسید و با سوال های دیگه ای مخلوط کرد؛ خوشم نیومد، احساس خوبی نداشتم از این کنجکاویش! رادیو روشن بود و قرآن قبل از اذان را پخش می کرد؛ خیلی زیبا و دلنشین بود، محو صداش شدم. خیلی وقت بود این طوری به قرآن گوش نداده بودم مگر صدای قرآن قبل از اذان که از مسجد پخش میشد و توفیق اجباری بود. اما این از نزدیک بود و با طنینی خاص و گیرا، سکوت کردم و دیگه جواب ندادم. کمی پرسید و بعد گفت "ببخشید جوون ناراحتت کردم" و سکوت حاکم شد و طنین قرآنی روح بخش در تاریکی و خلوت ملکوتی سحرگاهان...

نسخه جدید kmplayer

KMPlayer 3.3.0.28

منتشر شد؛ البته این نسخه فعلا آزمایشی (Beta) می باشد اما امکاناتی به آن افزوده شده و برخی مشکلات نسخه قبلی برطرف شده ولی احتمال وجود باگ در عملکرد آن منتفی نیست؛

در این آدرس می توانید امکانات افزوده شده را ببیند و در صورت تمایل، آخرین نسخه را از این لینک دانلود کنید.

تراوشات ذهنی...


1- بعضی وقت ها می شینم فکر می کنم چرا زندگی انسان ها اینقدر پیچیده شده و چرا فرضا مثل جمعیت میمون ها هنوز توی جنگل های زندگی نمی کنند! غذاشون را از شکار و میوه های طبیعی بدست بیارن و بقیه زمانشون را هم در دل طبیعت خوش باشن،  اینقدر دستگاه های عریض و طویل برای زندگی ...

بعضی وقت ها که بیماری دارم، دلیلش را می فهمم، وقتی که چندعدد قرص می تونه چقدر آدم را کمک کنه؛ و اگر اتاق عمل و جراحی نبود، چه راحت انسان ها بر اثر آپاندیس می مردند و الان جونشون نجات پیدا می کنه؛ خب شاید اون طوری هم یه نوع زندگی بود! بعد میرسم به یه گره کور و اصلا بی خیالش می شم. جالبه که نسل بشر از ابتدای پیدایش تا چند قرن پیش، جمعیتش از یک میلیارد عبور نکرد اما الان با کمک همین تکنولوژی و امکانات رسیده به هفت میلیارد و دیگه روی زمین جایی براش نیست!

یک بار هم به این نتیجه رسیدم، هیچ حیوانی درنده تر از انسان نیست! همین انسان متمدن به راحتی و با یک اشاره ده ها هزار نفر از هم نوعانش را می کشه... و جاه طلبی هاش هیچ حد و مرز و پایانی نداره؛ تا جایی که می دونم هیچ نوع حیوانی، همنوعانش را قتل عام نمی کنه!

2- یه برنامه دارم می نویسم که فقط سه روز گیر الحاق کتابخانه های فایلی و کامپایلش بودم و الان هم سه روزه که 200 صفحه کتاب خوندم و همچنان ادامه داره؛ اینطور که به نظر میاد، آدم اگر دست و آستینش را بالا بزنه خیلی توانایی ها داره...

3- ...، آزمون استخدامی گذاشته و در رشته بنده با مدرک ارشد، یک نفر را بیشتر نمی گیره و با لیسانس 18 نفر! بنده هم رفتم با اعتماد به نفس تمام با مدرک ارشد ثبت نام کردم! از بس از حقوق بالا و مزایا و راحتی کارش گفتند...! اگر شد که در موردش فکر می کنم، اگر نشد هم اشکالی نداره، زمین نمی مونم...

4- خیلی وقت هست که قلبا رسیده ام به مفهوم این شعر مولانا که...

"...عشق اسطرلاب اسرار خداست"

زندگی بدون عشق و بدون عشق واقعی آدم، پوچ و بی معناست؛ روز و شب به عشق می اندیشم...