روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
______________
ایمیل وارده
و در این فصل سرما، نمی دانم هدف از آمدن ما چه بود...
امسال انگیزه ای ندارم و شادی که شاد باشم برای جشن تولد (برخلاف پارسال) و نمی دانم باید چند شمع دیگر را تا خط پایان بشمارم...
اول از همه همـراه اول و بانـک تجـارت تبریک گفتند، بعد برای چندتا از دوستان مشاور دکترا، کیک و آبمیوه خریدم و گفتم که تولد است... بعد هم خانواده... و در تمام این مدت فقط از تبریک یک نفر، خیلی خیلی خوشحال شدم.... "گفتا خُنُک نسیمی کز کوی دلبر آمد..."
آورده اند تختشان را تقدیم ما کرده اند چون خودشان به جای درس خواندن دلشان هوس خوابیدن می نمود!!!بنده هم مدتی است، نمی دانم، تخت که می بینم بلانسبت یاد تخت مرده شور خانه می افتم. اتفاقا جهت این تخت ما هم با توجه به ابعاد اتاق هم جهت همان تخت مذکور است! حالا فرض کنید هر شب هم روش بخوابم تازه طولش کوتاه است ( یا از قامت ناساز بی اندام ماست...) که سر و پای از دو طرف گیر می کند و قد کشیدن هم عملا غیر ممکن، آدم را یاد مساله معروف فشار قبر هم می اندازد و در این گیر و دار یاد شعر خیام افتادم.
"از آمدنم نبود گردون را سود
از رفتن من جلال و جاهش نفزود
از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
که این آمدن و ماندن و رفتن ز چه بود؟ "
موزیک ویدئویی جالب درباره عشق ورزیدن به انسان ها...
اندکی بذر محبت بفشانیم تا این ویرانه گلستان گردد...
http://s2.picofile.com/file/7599477632/Give_A_Little_Love.flv.html
بعض آنچه می بینم...
جای آن است که خون گریست بر حال خویش، مردمان زمانه، روزگار...
که دستی ناتوان که از سر نیاز در پیش کسی دراز می شود، اگر این دست از جسم ناتوان زنی کهن سالی باشد و ...
دوگانگی جامعه در برابر احساس مردان:
...
نتیجه مشکل سازتر این است که راه نیافتن به احساسات درونی باعث ایجاد احساس عجز در مردان میشود، احساسی که باز دوباره از سوی آنان مورد نفرت است و این دور باطل، سرزندگی احساسی آنان را به خطر میاندازد. مردان از سویی به سوی احساسات خود جذب و از سویی از آنها دفع میشوند. مهمتر اینکه این جریان ناخود آگاه اتفاق میافتد و در نتیجه پرداختن آگاهانه به این مسئله را بسیار دشوار میسازد.
پیچیدگی این موقعیت را میتوان در این نکته دید که مردانی که سعی میکنند آن دسته از احساسات و نیازهای درونیشان را که به زنان نسبت داده میشود دریابند و زندگی کنند، از سوی رفیقان خود با عنوانهای مختلف مسخره میشوند. و البته در بسیاری موارد هم از سوی زنان. شکایت این مردان را بسیار میتوان شنید که گویا مردان سنتی مآب، یا مردانی با خصوصیات کلیشهای «مردانه» شانس بیشتری در مقابل زنان دارند. ظاهرا روی آوردن مردان به سمت احساسات درونی خود، برای آنان از سوی اجتماع نیز مشکل ساز میشود. گویا ایده خوب است، اما جامعه هنوز برای ان آماده نیست!
معمولا مردان سعی میکنند که راه حلهای عملی و پیشنهادات سازنده ارائه کنند. در حالیکه معمولا خواست زن «تنها» این است که مردش به او عمیقا گوش دهد و درد او را بفهمد. اما نکته دقیقا در همینجاست: همدردی و درک کردن احساس دیگران، مستلزم آن است که آن احساس را در حدی در خود نیز شناخته باشیم و حس کرده باشیم. و حس کردن اینگونه احساسات برای مردان، به عنوان تهدیدی برای هویت مردانه آنان محسوب میشود.
بیشتر زنان از شریک خود نقطه مقابل این مقاومت احساسی را میخواهند؛ یعنی مردی که ترسها و ضعفهای خود را به رسمیت بشناسد و بتواند در موردشان حرف بزند، که همدردی و هم حسی نشان دهد. از سویی دیگر اما نه مردی که دائما اینگونه باشد! این خواست دوگانه زنان، برای بسیاری مردان آشناست: اینکه محکم و شانهای برای تکیه باشند، در عین حال اما نرم و محتاج به یک تکیهگاه. و نه تنها احساسات و احتیاجات شریک خود را بفهمند، بلکه خود بتوانند آنها را تشخیص دهند. این خواستهای دوگانه، تبدیل به یک عنصر اساسی فرهنگ امروزه ما شده است.
...
__________________________________________________
منبع: شبنم فکر / از کتاب روحیات مردان، بیورن زوفکه