گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

گاه نوشت

از یک خیال دور، از یک ذهن درگیر

خواب دو شب پیش

خواب دیدم که همه آماده رفتن می شدند؛ آدم ها نسبت به هم خیلی مهربان و صمیمی شده بودند و چیزی را از هم دریغ نمی کردند.

فضای غم همه جا را گرفته بود. بعضی ها یه سرپناهی پیدا کرده بودند. اون ها کسانی بودند که مغرورتر شده بودند و کمی از مهربانیشون کم شده بود اما خودشون هم می دونستند که سرپناه فایده چندانی نداره پس آماده رفتن می شدند. کلیدها را رها کرده بودند روی زمین که هرکسی می خواد از آنچه دارند استفاده کنه

توی یه ایوان سنگی وسیع بودیم در حد ده متر در ده متر با دیوار های کوتاه سنگی یک متری و از چهار طرف باز. راه پله کوتاهی به سمت یک حیاط کوچک می رفت که چهار دور ایوان بود و بعد محوطه ای مبهم بود...

کمی این ور و اون ور رفتم و نهایتا برگشتم همونجا توی ایوان. برگشتم پشت سرم را نگاه کردم؛ یک بـمـب هسته ای بود!!! وقتی منفجر می شد  برگشته بودم و نگاهش می کردم (پشت به انفجار بودم و ایستاده )، سرم را برگردوندم که نور شدیدش توی چشمام نیفته، نور اولیه که تموم شد، گرد و غبار زیادی اطرافش برخاست و همون دود قارچی شکل معروف... بعد موج انفجار شروع کرد به پخش شدن و درنوردیدن آثار حیات و داشت می رسید ... احساس بی پناهی می کردم و نوعی احساس رها شدن وقتی که هیچی نیست که بهش چنگ بزنی و جایی که پناه بگیری، با آرامش ایستادم تا بیاد و چقدر احساس خدا نزدیک بود... موج ضربه انفجار رسید نزدیکم ...

بیدار شدم...

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم بانو جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ق.ظ http://m-z-f.blogsky.com

انشااله خیره.

کاش در دنیای واقعی هم مردم نسبت به هم مهربانتر بودند مطمئناً زندگی بهتر و راحت تر بود.

پارسبانو شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ق.ظ

خیر باشه، شاید تعبیرش جنگ توی ایرانه، اما خدا نکنه چون فقط مردم بی گناه قربانی میشن

نمی دونم، خدانکنه جنگ بشه. هرازگاهی از این خواب های عجیب و بی مقدمه می بینم. گاهی هم خواب هام تعبیرش درست درمیاد.
بچه که بودم، خواب دیدم اطراف خونه مون بیابون بود. بارون نمی بارید اما سقف خونه چکه می کرد. رنگین کمون توی آسمون بود اما مشوش بود و رنگ هاش درهم آمیخته و از پهن در یک طرف به باریک و نحیف در طرف دیگه می رفت! یک کاروان شتر اطراف خونه مون توی بیابون می رفت هفت تا شتر بودند که از بزرگ به کوچک بودند و هفت گوسفند هم به همین شکل!!! من تنها بودم خونه و یکی از خاله هام خونه مون بود و توی اتاق نشسته بود و من از پنجره بیرون را نگاه می کردم و همه اش نگران بودم... نمی دونم تعبیرش دقیقا چی می شد ولی تعبیر یه قسمتیش خوندم که خشکسالی می شد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد