چه لذتی داره، چشم ها را ببنیدی و میون این دشت گل بدوی و یه جایی پات گیر کنه، پخش زمین بشی، بیفتی تو آغوش گل ها، غرق بشی در عطر گل ها...
بعد یه پاسبان بیاد و در حالی که تابلوی ورود به محوطه گلزار ممنوع را نشون میده، دستبند به دست و پات را ببنده و ...
در همین حال از خواب بیدار بشی ببینی غرق در گل های قالی شدی! و پتو هم محکم پیچیده دور دست و پات ...