این قصه خوانده ایم،
این قصه خوانده ایم به تکرار،
این قصه را به نقل ز قرآن و مثنوی،
خواندیم پیش از این.
این قصه خوانده ایم که میبرد؛
آن مور بینوا؛
آن مور خوشخیال؛
پای ملخ به کاخ سلیمان!
البته که به همت آن مور؛
گفتیم آفرین!
خواندیم قصه را و شنیدیم بارها،
اما شما و ما،
در ماجرای مور و سلیمان*،
هرگز به حال آن ملخک فکر کرده ایم؟
یک لحظه ردّ پای ملخ را گرفته ایم؟
آن بینواترین.
من با اجازه تان،
در ماجرای مور و سلیمان پادشاه،
گاهی به حال و روز ملخ فکر میکنم:
آن بی نشان شهید، گمنام داستان!
یعنی یگانه صاحب آن پا.
باری. همین. همین!
_______________
هادی.خ.
*اشاره به داستان موری که به عنوان هدیه ران ملخی به پیشگاه حضرت سلیمان برد